هوالحبیب
بیشترِ آدمهای آن زمان، درست مثل حالا، علم را برای دنیایشان میخواستند. علمِ بیشتر برابر بود با موقعیتِ کاریِ بهتر و به دنبالش پولِ بیشتر، ماشینِ بهتر و خانهی بزرگتر. اما تو مثل بیشتر آدمها نبودی. اصلا اهلِ این چیزها نبودی. علم برای تو، برخلاف آنها، حکم نور را داشت. نوری که با آن خدا را بهتر میدیدی و خدا مثل همیشه در دل مستضعفان جا داشت. نشسته بود در نگاه آن دخترک یتیم و صدایت میزد. وقتی زخمهای محرومیت تنِ نحیفِ کودکان را آزار میداد. زمانی که برای شیعه عزت و آبرویی نمانده بود، تو دست به کار مهمی زدی. علم کار خودش را کرده بود. پس جای ماندن نبود. وقتی بودن تعریفی جز غرق شدن در مادیّات نداشت. تو، هجرت را از خودت آغاز کردی و این اولین گام برای رسیدن به خدا بود...
این روزها چقدر نبودنت به چشم میآید میان آدمهایی که خودشان را عالِم جا زدهاند!